دانلود رمان زخم خورده
دانلود رمان زخم خورده
نیلوفر دختر بزرگ خانواده به دلیل طلاق پدر و مادرش حضانت تنها خواهرش و به عهده میگیره و برای ضربه نخوردن به روحیه حساس و شکننده خواهرش ناچار به انکار عشقش میشه دراین بین شایان هیچ رقمه از نیلوفر نمیگذره و اون و به طرق مختلف وادار به پذیرفتن این علاقه که تصور میکنه یک طرفهست میکنه و…
تو سالن انتظار نشسته بودم و به مردمی که برای استقبال از مسافرشون شادمان اینطرف و اونطرف میکردند نگاه میکردم بین خودم و آنها تنها یه وجه اشتراک یافتم آن هم استقبال از مسافر بود
اما مثل آنها نه خوشحال بودم نه منتظر به روبه رو چشم دوختم حالا دیگه فاصله بین من و پدر کمتر از پنج قدم بود باز هم او بود که به سمت من قدم برمیداشت مرا محکم به سینه چسباند و من حتی تلاشی نکردم تا حداقل دستم را بالا بیاورم و روی شانه اش قرار دهم پدرگفت:نیلوفرم چقدر بزرگ و زیبا شدی به چهره مردانه اش نگاه کردم و گفتم:
اما انگار گذر زمان رو شما تاثیری نداشته درست مثل زمانی هستید که ما را ترک کردید سرش و پائین انداخت گفت:انگار از دست من خیلی ناراحتی نازنین با گفتن:این چه حرفیه پدر به من اشاره کرد حرفی نزنم احساسش و درک میکردم او میخواست به خانواده شوهرش نشان دهد پدر پول دار و جوانی دارد بخاطر او سکوت کردم با آنها فرودگاه و به قصد رفتن به خانه ترک کردم پدربین من و نازنین قرار گرفته بود نازنین مدام از علی و خانواده اش
برای پدر تعریف میکرد پدر چند بار از من پرسید تو که از نازنین بزرگتری پس چرا او اول نامزد کرده در قبال سئوالش به او چشم میدوختم و لبخند تمسخر آمیزی تحویلش میدادم با کلید انداختن به در پدر جلوتر از ما وارد خونه شد او تمام زوایای خانه را از نظر گذراند و گفت:اینجا چقدر قشنگ شده کدومتون این کار و کرده نازنین گفت:کدوم کار؟ او به درو دیوار اشاره کرد گفت:رنگ, وسائل ……
…..همین جور چیزها او به من نگاهی کرد و گفت:توی این مدت تمام کارهای خانه رو دوش نیلوفر بود اونگاهی به من کرد و گفت:پس مادرتون چی؟
اون چکار میکرد نیشخندی زدم و گفتم:دراین مدت شما چکار میکردی اونم همون کار و میکرد روکاناپه نشست و گفت:پس تمام مسئولیتها رودوش تو بود شانه ای بالا انداختم و گفتم:
چندان کار مهم و سختی نبود.به اتاقم رفتم و لباسم عوض کردم نازنین سه فنجان چای ریخته و رو میز قرار داده بود او کنار پدر نشست و گفت:شما تواین مدت چه میکردید انگار سرتون خیلی شلوغ بوده که خبری از ما نمیگرفتید پدر دستش و دور شانه او حلقه کرد و گفت:من کارام بهم اجازه نمیداد باور کن اصلا” وقت سر خاروندن هم نداشتم نازنین دوباره پرسید چی شد یدفعه یاد ما کردید گفت:
فکر نمیکردم هنوزم تو همین خونه باشید من بابت یه کاری باید به ایران می اومدم همین شد که گفتم زنگ بزنم شاید هنوزم اینجا باشید حسابی شانس آوردم گفتم:چرا شانس
نام رمان : زخم خورده
نویسنده : مرضیه جلالی
ژانر : عاشقانه
فرمت رمان : اندروید (apk) کامپیوتر (pdf)
-
لینک دانلود رمان